آدم عادت میکند به وبلاگش، عروسکی که شبها کنار تختش میخواباند، آل استارهای کهنه و کثیفش، کوله مشکی بزرگش، آدم به نوشتن عادت میکند، به خندیدن وسط گریههای شبانه عادت میکند، آدم به گربههای خیابان هشتم عادت میکند، به ناهار خوردن در ساعت 4 بعد از ظهر عادت میکند، به زنگ نخوردن تلفنش تا مدتها عادت میکند، آدم به همه اساماسهای تبلیغاتی عادت میکند و با صدای اساماس دیگر از جا نمیپرد،آدم به اینکه کسی منتظرش نباشد عادت میکند، به اینکه حالش برای کسی مهم نباشد عادت میکند، آدم به تنهایی عادت میکند، به وانت سبزی فروشی که هر صبح توی کوچه داد میزند عادت میکند، به چشمهای خمار و پف کرده و سردردهای مزمناش عادت میکند، آدم به حال و روز بدش عادت میکند، به عکسهای الکی خوش آب و رنگ و دلخوشیهای مصنوعیاش عادت میکند.
آدم به بیتفاوتی و بیخیالی عادت میکند، به همبرگرهای نیم سرخ شده و شلوارهای تا زانو پاره عادت میکند، آدم به قهوه صبح زود و آخر شب عادت میکند،به چسباندن عکسهای روزهای خوشحالیاش به یخچال، به هم زدن مدام پیاز داغ توی ماهیتابه.
آدم به دیدن سریالهای بی سر وته و خواندن کتابهای عامه پسند عادت میکند، به باد کلافه کننده مستقیم کولر عادت میکند.آدم از یک جایی به بعد یاد میگیرد غر نزند، عادت کند.
آدم به روزمرگیهایش عادت میکند، به پتویی که میکشد روی دماغش تا از سرما سرخ نشود عادت میکند، به دمپاییهایش و کیف پولش حتی.
آدم یاد میگیرد الکی جلوی تمام دوربینهای دنیا بگوید سیب و دندانهای ردیفش را نشان بدهد و چلیک عکس الکی حالش را جا بیاورد. آدم به شیشه عینکش که خیلی وقت پیش شکسته عادت میکند، به جای زخمهایی که ساعت روی دست چپش گذاشته و به ریختن موهایش وقت برس کشیدن بعد از حمام. آدم به جویدن ناخنهایش عادت که هیچ دل میبندد حتی. آدم آدمِ عادت کردن است.
#زهرا_کمالی #شما_فرستادین
- ۹۵/۰۹/۱۳